دکتر عبدالحسین جلالیان «جلالی »
طبیب ادیب میبدی الاصل ساکن یزد. صاحب دیوان «پله های سنگی » اشعار و سروده های ایشان به لهجه یزدی شهره خاص و عام است .
دیرین دیار
میبد ای دیرین دیار مانده از دوران دور
یادگار دوره گردان و مردان غیور
همطراز سینه صحرای سینا سطح تو
همقطار قامت کوه بلند ت کوه طور
می درخشد همچنان الماس زیر آفتاب
کوه هایت چون ید بیضاو چون دریای نور
شهروندان شریفت شهره شهر و دیار
پیشه کاران شجاعت ، شادمانند و شکور
بر کشیده مردمت ، شیران و شاهان شجاع
سر کشیده قدشان از بام ایام و شهور
زآسمان و از زمینت باز ، می آید به گوش
نعره آل مظفر ، لرزه سم ّ ستور
من ندیدم هیچ صاحب عزم ، چون اینان به دهر
دفتر تاریخ هر اقوام را کردم مرور
هر چه خواهی مردمانت صاحب فضل و کمال
هر چه بینی ساکنانت سازگارند و صبور
واجد مردان دانشمند و پُر کار و صبور
فاقد رجٍّاله بیکاره و ذات شرور
بر تهی دستان عالم ابر سان باری توزر
در بهشتی خاکِ حاصلخیز سبزت مرد وزن
پاک و معصومانه و همتای غلمانند و حور
کوشش و همت نگر کاینان بهشتی ساختند
در کویر گرم ، با آب قلیل ِ تلخ و شور
گوش کس نشنید هرگز از زبانی شرح حال
کاو به بالین ، سر به خشت ِ خام دارد یا سمور
پس همان بهتر که نامت را نهم دار الامان
در کمال سر بلندی خوانمت : دار الغرور
دانشی مردان تو مشهور و همگام زمان
از شروع شرع احمد تا به هنگام نشور
کرد مهدی وار تا از حایر شهرت قیا م
حایری آمد به گوشش بانک عجل با لظهور
شد شریعت بار دیگر زنده از اقدام او
هم ز شاگردش خمینی بعد از او تا نفخ صور
ای بسا نام آوران بر خاستند از این دیار
چون رشید الدین عالم ، عارفی پر شوق و شور
جای پای خواجه عبدا ... انصاری نهاد
پای همت ، کاین پدر می بود و آن فرزانه پور
او از این شهر است و اینجا خفته در دامان خاک
زآنکه شد اقوی دلیلش کشف سنگ قبر و گور
همچنین الواح دیگر یافت شد با ذکر نام
زاقربا ، و از بستگانش بین اصحاب قبور
قرنها از ارتحالش گر چه بگذشته ست ، حال
روح پاکش بی گمان دارد در این مجلس حضور
آنچه از تفسیر ارزشمند او دریافتیم
باز گویم هرچه باداباد با وجد وسرور
چنته او پُر بُود از واژه های فارسی
می در خشد همچو مروارید در بین سطور
جای آن دارد که بر گیریم زآنها بهره ای
نیست جایز بیش از این اغماض و اهمال قصور
من ز تفسیرش ، در این معنا نمی گویم سخن
کاین بود در شأن دانایان بینای فکور
این قدر دانم که او پی برده بی چون و چرا
بر وجود ذات کُلّ ، بر ِسرّ مختار غفور
شرح و تفسیرش سراج راه توحید است و هست
چون چراغی یا عصایی در کف بینا و کور
بطن در بطن است قرآن و غلاف اندر غلاف
معنی هر سطر ، مستور و نبوَد لخت و عور
ُگفته های ذات یکتا را پیمبر باز گفت
هست اندر سینه او رمز ما یخفی الصدور
گفت شمس الحق تبریزی مُصرّی را به و عظ
آنچه گویم شرح نبود ، حق از آن گرد نفور
این از آن گفتم که تا دانید هر تفسیر نیست
وافی مقصود و خود یک آیه باشد از غرور
شاهد آ رام از « جمال الدین محمد » در کلام
بیت زیرین را که الحق راست آمد جفت و جور
« این کلام کبر و فخر از سر فرو نه زآنکه هست
نص قرآن لا یحب ُ کل مختالٍ فخور »
پس سخن کوته کنم چون شمس تبریزی که گفت :
تا نرنجد ذات بی چون از بیانم و زکسور
از « جلالی » هدیه ای ناچیز چون ران ملخ
پیش کش شد بر رشید الدین وبر میبد چو مور
بازدید دیروز: 20
کل بازدید :38370