شعر زیر را حضرت امام خمینی (ره) در وصف استاد گرانقدرشان آیت ا...حاج شیخ عبد الکریم حائری میبدی یزدی( آیت ا... موسس ) سروده است .
خورشید جان
راستی این آیت ا... گر در این سامان نبودی
کشتی اسلام را از مهر پشتیبان نبودی
دشمنان را گر که تیغ حشمتش بر جان نبودی
اسمی از اسلام و رسمی از ایمان نبودی حبذا از یزد کز وی طالع این خورشید جان شد
جای دارد گر نهد رو آسمان بر آستانش
لشکر فتح و ظفر گردد هماره جان فشانش
نیّر اعظم به خدمت آید وهم اخترانش
عبد در گه ، بنده فرمان شود ، نُه آسمانش چون که بر کشتی اسلامی یگانه پشتیبان شد
حوزه اسلام کز ظلم ستمکاران زبون بود
پیکرش بی روح وروح اقدسش از تن برون بود
روحش افسرده ز ظلم ظلم اندیشان دون بود
قلب پیغمبر ، دل حیدر زمظلومیتش خون بود از عطایش باز سوی پیکرش روح روان شد
دکتر عبدالحسین جلالیان «جلالی »
طبیب ادیب میبدی الاصل ساکن یزد. صاحب دیوان «پله های سنگی » اشعار و سروده های ایشان به لهجه یزدی شهره خاص و عام است .
دیرین دیار
میبد ای دیرین دیار مانده از دوران دور
یادگار دوره گردان و مردان غیور
همطراز سینه صحرای سینا سطح تو
همقطار قامت کوه بلند ت کوه طور
می درخشد همچنان الماس زیر آفتاب
کوه هایت چون ید بیضاو چون دریای نور
شهروندان شریفت شهره شهر و دیار
پیشه کاران شجاعت ، شادمانند و شکور
بر کشیده مردمت ، شیران و شاهان شجاع
سر کشیده قدشان از بام ایام و شهور
زآسمان و از زمینت باز ، می آید به گوش
نعره آل مظفر ، لرزه سم ّ ستور
من ندیدم هیچ صاحب عزم ، چون اینان به دهر
دفتر تاریخ هر اقوام را کردم مرور
هر چه خواهی مردمانت صاحب فضل و کمال
هر چه بینی ساکنانت سازگارند و صبور
واجد مردان دانشمند و پُر کار و صبور
فاقد رجٍّاله بیکاره و ذات شرور
بر تهی دستان عالم ابر سان باری توزر
در بهشتی خاکِ حاصلخیز سبزت مرد وزن
پاک و معصومانه و همتای غلمانند و حور
کوشش و همت نگر کاینان بهشتی ساختند
در کویر گرم ، با آب قلیل ِ تلخ و شور
گوش کس نشنید هرگز از زبانی شرح حال
کاو به بالین ، سر به خشت ِ خام دارد یا سمور
پس همان بهتر که نامت را نهم دار الامان
در کمال سر بلندی خوانمت : دار الغرور
دانشی مردان تو مشهور و همگام زمان
از شروع شرع احمد تا به هنگام نشور
کرد مهدی وار تا از حایر شهرت قیا م
حایری آمد به گوشش بانک عجل با لظهور
شد شریعت بار دیگر زنده از اقدام او
هم ز شاگردش خمینی بعد از او تا نفخ صور
ای بسا نام آوران بر خاستند از این دیار
چون رشید الدین عالم ، عارفی پر شوق و شور
جای پای خواجه عبدا ... انصاری نهاد
پای همت ، کاین پدر می بود و آن فرزانه پور
او از این شهر است و اینجا خفته در دامان خاک
زآنکه شد اقوی دلیلش کشف سنگ قبر و گور
همچنین الواح دیگر یافت شد با ذکر نام
زاقربا ، و از بستگانش بین اصحاب قبور
قرنها از ارتحالش گر چه بگذشته ست ، حال
روح پاکش بی گمان دارد در این مجلس حضور
آنچه از تفسیر ارزشمند او دریافتیم
باز گویم هرچه باداباد با وجد وسرور
چنته او پُر بُود از واژه های فارسی
می در خشد همچو مروارید در بین سطور
جای آن دارد که بر گیریم زآنها بهره ای
نیست جایز بیش از این اغماض و اهمال قصور
من ز تفسیرش ، در این معنا نمی گویم سخن
کاین بود در شأن دانایان بینای فکور
این قدر دانم که او پی برده بی چون و چرا
بر وجود ذات کُلّ ، بر ِسرّ مختار غفور
شرح و تفسیرش سراج راه توحید است و هست
چون چراغی یا عصایی در کف بینا و کور
بطن در بطن است قرآن و غلاف اندر غلاف
معنی هر سطر ، مستور و نبوَد لخت و عور
ُگفته های ذات یکتا را پیمبر باز گفت
هست اندر سینه او رمز ما یخفی الصدور
گفت شمس الحق تبریزی مُصرّی را به و عظ
آنچه گویم شرح نبود ، حق از آن گرد نفور
این از آن گفتم که تا دانید هر تفسیر نیست
وافی مقصود و خود یک آیه باشد از غرور
شاهد آ رام از « جمال الدین محمد » در کلام
بیت زیرین را که الحق راست آمد جفت و جور
« این کلام کبر و فخر از سر فرو نه زآنکه هست
نص قرآن لا یحب ُ کل مختالٍ فخور »
پس سخن کوته کنم چون شمس تبریزی که گفت :
تا نرنجد ذات بی چون از بیانم و زکسور
از « جلالی » هدیه ای ناچیز چون ران ملخ
پیش کش شد بر رشید الدین وبر میبد چو مور
دکتر سید محمد اکرم ( اکرم شاه )
استاد دانشگاه پنجاب پاکستان است . در شعر « اکرام» تخلص می کند . شعر ذیل را به استقبال از غزل معروف امام خمینی (ره ) جهت ارائه به کنگره بزرگداشت ابوالفضل رشید الدین میبدی سروده است
جلوه دلدار
« میبدی » نکته ای آموخت که هشیار شدم
« کشف اسرار » چو خواندم همه اسرار شدم
گفت بیدار شو و باده معنی در کش
من از این گفته او یکسره بیدار شدم
باده معنی او برد مرا از خویشم
تا که از نقش رها گشتم و بیزار شدم
عشق دلدار به دل جلوه نمود از ره لطف
من به جان در طلب جلوه دلدار شدم
یا رب آن چشم فسونکار چه تأ ثیری داشت
در دمی مست از آن چشم فسونکار شدم
چون که گل داشت به گلزار زیارم بویی
همچو بلبل به سرِ مست به گلزار شدم
بخت شاید که به « اکرام » مدد فرماید
من به خال لب آن دوست گرفتار شدم
میبد شوریدگی
عنوان شعری است از سیده اعظم میر سلیمی از شهرستان کرج که در وصف میبد سروده است
میبد شوریدگی این منم در جستجوی تو سرا پا اشتیاق
فاصله بین من و تو از جنون تا اشتیاق
تو مقام حیرتی با هفت وادی فاصله
من جنون یونسم با هفت دریا اشتیاق
تو هرات فطرتی من میبد شوریدگی
می نویسم شرح آیات تو را با اشتیاق
شور ابراهیم را شمشیر معنی می کند
واژه ها لالند از توصیف حتی اشتیاق
مظهز تفصیلی قرآن ناطق مصطفی
معنی اجمالی «یس»و «طه »اشتیاق
آتش زرتشت و موسی در دو سو افروخته
یکسر از خوارزم تا صحرای سینا اشتیاق
بس که عشق آباد هستی را دویدم یک نفس
جای پایم می دمد صحرا به صحرا اشتیاق
فاصله زان سوی جوی مولیان روح من
تا سمرقند نگاهت صد بخارا اشتیاق
موج جیحون غزل تا ماوراء النهر شعر
می برد این شاعر دیوانه را با اشتیاق
شعر زیررا جناب آقای علی فلاح زاده ابرقویی در وصف میبد سروده اند
خوشا شهری که می بر شانه ی اوست
خوشا آن کس که میبد خانه اوست
جنانی در جهان کاشانه اوست
بود میبد سراسر ساحل نور
درخت معرفت ریحانه اوست
میان شهرها همچون گلی سرخ
به هر کس بنگری پروانه اوست
بود خوشنام نارین قلعه ی ناز
به هر جا می روی افسانه اوست
عزیزان خاک میبد چون در ناب
که هر صنعتگری دیوانه اوست
سرامیکش چو ماهی جلوه گر شد
چو مرغی صد هنر در لانه اوست
اگر نقاش بودم نقشه شهر
به جان حک می نمودم خانه اوست
خدایا خاک میبد گوهر عشق
سراسر مرد و زن دیوانه اوست
بیا «صالح » بگو از شهر عشاق
خوش آن شهری که می بر شانه اوست
بازدید دیروز: 1
کل بازدید :38278